ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

و باز هم نمایشگاه...

تابستان امسال با پسرک راهی نمایشگاه کودک شدیم...مادر و پسر دست در دست هم(البته بماند که پسرک آنچنان هم تمایلی به راه رفتن نداشت و در راستای خوش تیپ کردن مادر  و به نفس نفس  انداختن اواز بغل من پایین نمی آمد )... خوب بود .. لحظاتی که پسرک مشغول بازی با بچه های دیگر بود و من نظاره گرش ...حسی عجیب مهمان وجودم شد و من همانطور که درگیر بودم با اشکهایی که از چشمهایم سرازیر نشوند باز هم شکر گفتم مهربان پروردگارم را...این منم دخترک زود رنجی که دلم پر ازغصه است و پر زدلتنگی دخترکی که در آرزوی داشتن پسرک با تمام غصه های دلش  چه شب هایی را با گریه به صبح رساند و حال آن بهترین اورا لایق فرشته اش دانسته و من اینجا حتی در همین ازدحام ...
2 آذر 1392

تجربه اولین استخر

ساعت 22:30 ...25 تیر 1392. پدر و پسر رفته اند تا تجربه کنند اولین استخر رفتن پسرک را...و من آمده ام تا ثبت کنم یکی دیگر از اولین های پسرک را. شب قبل کیفش را بسته بود و مدام برایم توضیح می داد که مایو _شامپو _دیگه چی بابا؟و آنوقت مهربان پدر تقلبی کوچک به او می رساند( وای که آن لحظه  مرا می برد به دوران دانشجویمان و یادم می افتاد به آن لحظات پر از دلهره های دخترانه ام آن لحظاتی که پسر 22 ساله ای تقلب به من می رساند و من می دانستم که دوستش دارم و دوستم دارد...یادش بخیر...)  و او ادامه می داد ممپایی _ حوله... و وای که چه ذوقی داشت کیفش را به دوش انداخته بود و ساعت 1:45 نیمه شب انگار نه انگار که وقت خوابی هم وجود دارد مرتب می ...
2 آذر 1392

,,,

تابستان امسال مراسم عروسی دعوت بودیم آن هم از نوع نیمه نزدیکش.دختر خاله مهربان همسر... عکس ها شب بعد از مراسم عروسی است که پسرک موقع شام حسابی سرگرم شد و بازی کرد..بماند که فردای آن شب پسرک بیمار شد آن هم از نوع شدیدش...مسمومیت شدید که سه روز غذا نخوردن و بی خوابی و دو بار تزریق آمپول ضد تهوع دیگر نایی برای پسرک و رمقی برای شیطنت که پیشکش حتی برای راه رفتن هم برای اونگذاشته بود پسرک دیگر ابدیده شده بود و می گفت بریم خاله فرناز ...آمپول اندانسترون  بزنیم...   ...
2 آذر 1392
1